کد مطلب:152162 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

سزای پلیس خبیثی که برای گرفتن اسب مردم، به حضرت ابوالفضل توهین کرد
این قضیه در وقایع الایام مرحوم خیابانی قدس سره در بخش مربوط به محرم الحرام به قلم یكی از شاهدان عینی آن، به نام سید حسین آقا از طلاب مدرسه ی ملا ابراهیم اردبیل، نگاشته شده است:

روز هشتم شوال از سنه ی 1341 طرف عصر در بلده ی اردبیل، در مدرسه ی ملا ابراهیم نشسته بودم و ناگهان دیدم كه اهل شهر با اضطراب از هر طرف می دوند. گفتم: چه چیزی واقع شده است؟! گفتند: حضرت ابوالفضل علیه السلام به شخصی غضب كرده اند! وقتی ماجرا را تحقیق كردم، چنین گفتند:

درشهر مالگیری است و مركبهای مردم را به زور می گیرند، دو نفر پلیس به حكم


نظمیه، به خانه ضعیفه ای رفته اند، كه پنج، شش صغیر داشته و معاش آنها منحصر به یك اسب بوده است. اسب را از طویله بیرون كشیده اند تا ببرند، ضعیفه آمده و با كمال عجز التجا نموده و حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورده است، و پلیس ها دست از اسب او كشیده و خارج شده اند. در این حال پلیس خبیثی به نام احمد از راه رسیده است و به این دو نفر گفته است كه اینجا چه كار می كنید؟ گفتند: در این خانه اسبی هست و ما خواستیم آن را بیاوریم، ولی ضعیفه حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورد و ما دست كشیدیم.

احمد به آن دو نفر تغیر كرده، داخل خانه ی ضعیفه شده و اسب را بیرون آورده است. ضعیفه باز آمده و عجز و التجا نموده، ولی آن شقی قبول نكرده است، بالاخره حضرت ابوالفضل علیه السلام را شفیع آورده و آن خبیث گفته است: «حضرت ابوالفضل علیه السلام مردی بود كه در سابق مرده و درگذشته است! اگر می تواند، بیاید اسب را از من بگیرد و به تو بدهد!»

ضعیفه گفته است: یا اباالفضل علیه السلام، خودت می دانی كه این پلیس چه می گوید، دیگر چاره از دست من رفته است خودت حكم كن! در این حال، پسر مجید خان - همسایه ی آن ضعیفه - آمده است و چهار قران به احمد پلیس داده و گفته است: از اسب دست بكش؛ ولی احمد قبول نكرده است و اسب را از خانه بیرون آورده و تقریبا بیست قدم پیش رفته است مجید خان خودش با پلیس مصادف شده و چهار قران اضافه كرده و هشت قران داده است. ولی آن خبیث باز قبول نكرده و به یكی از آن دو پلیس گفته است: بیا سوار شو و اسب را ببر.

وقتی آن شخص خواست سوار شود ناگهان، احمد به او گفت: چرا من این طور شدم؟! سپس عطسه نمود و دو مرتبه سرفه كرد و فی الفور روی او سیاه شد و بر روی زمین


افتاد و به درك واصل گردید. وقتی آن دو پلیس حال را بدین منوال دیدند، فرار كردند و به نظمیه خبر دادند. نظمیه حكم كرد قضیه را پنهان كنید و مخفیانه او را غسل دهید و دفن نمایید!

پلیسها آمدند و خلق را، كه برای تماشا ازدحام كرده بودند، كنار زدند و نعش آن خبیث را به خانه ی خود بردند تا غسل دهند. رئیس قزاق ها مطلع شد و حكم كرد كه بروید جنازه ی او را بگیرید و بگذارید مردم ببینند و تماشا كنند. قزاقها آمدند و درمقابل [مقبره ی] شیخ [صفی الدین اردبیلی] با پلیسها برخورد كردند و پلیسها می خواستند جنازه را در مقبره ی شیخ صفی دفن كنند! قزاقها مانع شدند و نعش او را گرفتند و كفنش را پاره كردند تا مردم نگاه كنند.

آقا سید حسین آقا گوید: بنده و آقا سید جواد و آقا سید ابراهیم در مدرسه بودیم و مردم گفتند: نعش او را قزاقها آورده اند و میدان عالی قاپو در مقابل مقبره ی شیخ انداخته اند كه مردم تماشا كنند. ما هم رفتیم كه جنازه را ببینیم. جمعیت زیادی در آنجا بود. با صعوبت و زحمت، خود را سر نعش آن خبیث رسانیدیم، دیدم صورت نحس او سیاه شده و به رنگ آلبالو بود و از كثرت تعفن و شدت رایحه كریهه ی آن خبیث، زیاده از یك دقیقه نتوانستیم توقف بكنیم.

او می گوید: بعضی از موثقین تجار گفتند كه، دیدیم فك اسفل او عقب رفته و فك اعلا پایین آمده بود و دهنش مثل دهن سگ شده بود!

در مكتوب دیگر نوشته بودند: تمام مرد و زن و بزرگ و كوچك آمدند و تماشا كردند و جنازه را با سنگ می زدند. جنازه تا عصر ماند، بعد به پایش ریسمان انداختند و در تمامی بازار و محلات گردانیدند، وقت غروب بدن نحس او را در صحرا بردند و در چاه انداختند و خاك ریختند.


تا حال كرامتی به این آشكاری ظاهر نشده بود. از دوشنبه هشتم شوال تا امروز، هفت شبانه روز است كه بازار و دكان و كوچه ها چراغانی شده و شب و روز در بازار و محلات مجالس روضه خوانی برپا است. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 306، به نقل از وقايع الايام خياباني و به نقل از الكلام يجر الكلام مرحوم آيت الله زنجاني - كرامات العباسية ص 130 - وقايع الايام ص 485.